ياداشت امشب ( دوم)
ژانویه 7th, 2014
طبق رسوم ما شب سوم بايد فاميل و همسايه ها را براي خوردن شام دعوت كني و اين رسم نگاه نمي كنه كه تو پول داري يا نه؟ بايد …
عليرضا از سرما مچاله شده بود ! گفتم پسر چند ساعت بعد هوا تاريك بشه تو حالت چطور خواهد بود؟
بلاخره آن ساعت رسيد و به زحمت جاي پارك پيدا كرديم و از رستوران خيلي فاصله داشتيم.
من از آن آدم ها نيستم كه ماشين شان را هر جا شد پارك كنن و به فكر ديگران نباشن! براي من خيلي اهيمت داره كه به حقوق ديگران احترام قائل بشم…
از ماشين گرم و نرم پياده شدن كار خيلي سختي بود اما من توانستم اين كار را انجام بدم و بطرف غذاخوري راه افتادم …
چون دوست ندارم بنشينم و به صورت مردم و ميز هاي خالي خيره بشم براي همين درست سر ساعت جايي كه دعوت شدم ميرم و براي همين رسيدم سالن پر بود از آدم هاي گرسنه كه داشتن به همديگر نگاه ميكردن…
من پشت يك ميز خالي نشستم و هيچ كسي كنار من نبود تا اينكه عليرضا آمد و درست روي صندلي روبروي من نشست … بعد يكي يكي آمدند و آن رديف را پر كردند و باز طرف ن خالي بود يكهو ديدم يك پير مرد آمد و عصاش را گذاشت روي كفش هاي من … من توي اينجور مواقع خيلي خودارم و هيچ به روي خودم نياوردم و خودم را جاي اون حساب كردم كه توي اين سرما تا خودش را پيدا كنه كمي وقت ميبره . دستمالش را از جيبش در آورد و با آن بينيش را پاك كرد و كمي خواست چندشم بياد باز گفتم معلومه پاي پپياده آمده و خلاصه باز به روي خودم نياوردم و تا غذا بيارن خواستم سر صحبت را باز كنم و اون خودش پيش قدم شد و از زندگيش گفت … تا رسيد به آنجا كه يك خاطره از دوران سربازيش را شروع كرد …
سال 36 از سقز ستوني آمديم تا مراغه و آنقدر وضعيتمان درب و داغان بود كه گفتن برويم حمام عمومي شهر و خلاصه حمامي ها را سپرده بودند از هر سرباز 4 ريال بگيرن و از افسران و درجه داران 10 ريال …
غذا را آوردن و از بخت بد من اولين ميزي كه غذا را دادن ميز ما بود … ديگر زچيز زيادي نشد تعريف كنه …
غذا را خورديم و آمديم بيرون و از بغل دستيم پرسيدم اين پيرمرد را شناختي؟ گفت نه رفت از جلوش رد شد و برگشت گفت از آدم هاي ما نبود به نظرم گدا بود!!!
يك حدس هايي زده بودم! وقتي داشت ميرفت كمي صبر كرد و از كنار ميزهاي خالي كه رد ميشد هر چه نوشابه دستش ميرسيد برميداشت و ميگذاشت جيبش!
پير مرد 83 ساله با داشتن 9 فرزند نيازمند كمك ديگران بود …
ارسال شده در دستهبندی نشده | نظرات (0)